ساعت ۸ صبح روز پنجشنبه مصادف با میلاد فرخنده کریمه اهل بیت حضرت معصومه(س) است. کنار نردههای اداره پست مرکزی مشهد و پیادهروی آن- مثل همیشه- این مصطفی صداقت است که به عنوان نخستین نفر در میعادگاه، منتظر سایر بروبچههاست. آن طرف نرده هیاهویی است. این طرف نرده که حالا بر تعداد نفرات افزوده میشود، گمنامانی از نسل آموزگاران مکتب مقاومت را میبینم که زرق و برق آن روی نرده هنوز نتوانسته آنها را به زانو درآورد. همانها که شاید بتوان از آنها به عنوان سلبریتیهای حقیقی یاد کرد.
حمید بهادر قدوسی نیز خیلی زود به جمع ما اضافه میشود. دکترای صنایع غذایی از دانشگاه ردینگ انگلستان دارد و عضو هیئت علمی دانشگاه متروپولیتن لندن است. ۲۰ سال است که رحل اقامت کرده و ساکن انگلیس شده است. از ابتدای جنگ و تقریباً سه سال به اتفاق برادرش در جبهههای حق علیه باطل به عنوان دیدهبان و در یگان ادوات ستاد خراسان بزرگ و در بازهای در گروه شهید چمران علیه دشمن بعثی در دفاع از کیان اسلامی جنگیده و به فیض جانبازی نائل میشود. دلتنگی جمع حاضر برای همرزم سابقشان که سالهای طولانی وی را ندیدهاند، غیرقابل توصیف است. تابلویی معطر در دست وی دیده میشود که به خاطر همان هزاران کیلومتر راه طی کرده و به مشهد آمده است. زیارت امام مهربانیها و دیدار دوستان جای خود اما تمام راز شگفت انگیزی این مردان مرد در همین تابلو خلاصه میشود.
جمع حاضر با راهنمایی مصطفی صداقت به منزل آن طرف خیابان، هدایت میشوند. زنگ که به صدا در میآید پس از وقفهای کوتاه در منزل توسط پیرمردی نورانی باز میشود. میزبان پدر طلبه و شهید والامقام «محمدجواد ساده» و اینجا منزل آن شهید بزرگوار است.
حاج آقای ساده، تمامی بر و بچهها را چون فرزند خود میشناسد و به گرمی در آغوش میگیرد. برخی از بچهها را حتی با اسم صدا میکند. پس از استقرار جمع در اتاق پذیرایی که مزیّن به تصاویری از شهید جواد ساده است، مادر بزرگوار شهید نیز به جمع اضافه میشود.
رمزگشایی از تابلوی قاب گرفته چفیه
نوبتی هم که باشد، نوبت حمیدبهادر قدوسی است و رمزگشایی از تابلوی قاب گرفته چفیهای که عطر آن فضای اتاق را معطر ساخته و تمامی نگاهها معطوف به آن است. عضو هیئت علمی دانشگاه متروپولیتن لندن با عرض ادب و احترام خدمت پدر و مادر شهید ساده اظهار کرد: هنگام عملیات کربلای ۴ اعلام شد ظرف ۱۰ دقیقه باید خرمشهر را تخلیه کنیم. وضعیت عجیبی رقم خورد. تعداد زیادی از کامیونها ظرف ۱۰ دقیقه با نفرات رزمنده بسیجی به سمت اهواز به حرکت درآمد. چون خطر شیمیایی زدن مطرح بود همه ماسک داشتیم. پس از خروج از محدوده خطر و ۲۰ کیلومتر بعد خرمشهر، ماسکها را برداشته و فضای خنده و شوخی پشت کامیونها برقرار شد. در این همهمه و شلوغی، متوجه حضور هواپیماهای عراقی نشده بودیم اما راننده کامیون که متوجه حضور هواپیماهای دشمن شده بود ناگهان ترمز سختی کشید و بلافاصله انفجارهای مهیبی در اطراف ما صورت گرفت. هدف دشمن زدن ستون کامیونهای حامل رزمندگان بود. به علت ترمز شدید همه روی هم افتادیم. ترکشی به صورت برادرم مجید خورد و وی در حالی روی من افتاد که تمامی پهنه صورتش خون آلوده شد. وضعیت فجیع و درهمی به وجود آمده بود و گمان میکردم مجید شهید شده است. شهید جواد ساده در انتهای کامیون بود. گرد و غبار ناشی از انفجارات اندکی فروکش کرد. شهید ساده بلافاصله از انتهای کامیون خود را به مجید رساند و با چفیهاش صورت برادرم را بست.
برادرم به بیمارستان صحرایی سپس دزفول و در نهایت به مشهد برای ادامه درمان منتقل شد. فاصله چند روزه بین کربلای ۴ و ۵ به عنوان دیدهبان در قرارگاه ادوات به همراه شهید ساده با هم بودیم. پس از آن چون دیدهبانها، به گردانهای عمل کننده منتقل میشدند از هم جدا شدیم و به فاصله چند روز بعد جواد ساده در عملیات کربلای ۵ به فیض شهادت نائل شد.
قدوسی ادامه داد: این چفیه بعدها بنا به دلایلی توسط برادرم در اختیار من قرار گرفت. در تمامی نقل و انتقالات و جابهجاییها حتی به خارج کشور همراه خانواده ما بود. در انگلستان و سفر به دیار غربت از آنجایی که همیشه یاد قرض و طلبها میافتیم یاد بدهی به خانواده شهید ساده افتادم چرا که این چفیه عطر و بوی شهید دارد و هرگونه تأخیر در تحویلش را جایز نمیدانستم و حالا علاوه بر عذرخواهی بابت تأدیه این امانت، چفیه فرزند برومندتان تقدیم میشود. اینجا که میرسد لحن کلام قدوسی بغضآلود میشود در حالی که لرزش صدای این رزمنده پیشکسوت و یادگار دفاع مقدس مشهود است، متواضعانه میافزاید: تنها به این دلیل حضور یافتم تا علاوه بر دستبوسی، امانتی را برگردانم. چفیه سرشار از معنویت و خاطره انگیز دوران عاشقی را قاب گرفتهام. حالا دکترای صنایع غذایی دانشگاه ردینگ انگلستان دیگر بغض ندارد بلکه پس از تحویل چفیه قاب گرفته به پدر بزرگوار شهید و در حالی که ابتدا صورت پدر شهید را غرق بوسه می کند خم شده و در میان هقهق گریه، بر دستان پدر شهید بوسه میکند و به مقام ایشان تعظیم مینماید. بار سنگین امانت با تحویل آن سبک شده اما صدای هقهق فروتنانه وی قطع نمیشود: «شرمندهام حاج آقا...! عذرخواهی میکنم!».
اشکهای حاضران نیز همراه میشود. پدر شهید بغضآلود تشکر میکند و دستان پر از مهر و محبت پدرانهاش را بر سر قدوسی میکشد. مدتی به سکوت میگذرد، سکوتی که توصیف آن از عهده این قلم بر نمیآید و یکی سکوت را میشکند.
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما